با این همه بدی بازم باهاش حرف میزنم بخاطر شوهرم دلیلشم اینه طبقه ی بالای خونه مادرشوهرم میشینم آرزومه برم از اینجا
نه دو تا بچه داره خونه داره تو شهر دیگه شوهر خوبیم داره اما نمیدونم با من چرا اینجوریه. جلوی فامیلاشون بهم محل نمیذاره یا شماره وشوهرمو داد به اون دختره میریم خونشون اصلااااا پذیرایی نمیکنه خودش و بچه هاش میرن آشپزخونه هیچ کاری نمیکنه مثلا تولد دخترش دعوت بودیم صبحانه نداده بود تو شهر دیگه آیه ساعت 4 ناهار داد خودشو بچه هاش میخوردن من داتشم غش میکردم گریه کردم شوهرم منو برد بیرون شیر و کیک خرید به بچه شیر میدادم بی رحمه فقط فکر خودشه و بچه هاش برای بچم اسم میذاره و..
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
