همسایمون 3 تا بچه داره، 2 روزه که دارن میان خونه ی ما و با سرسره بچم بازی میکنن، وقتی هم مامانشون میاد دنبالشون اصلااااا حاضر نیستن برگردن، به عشق سرسره میان، اصلا با پسرم بازی نمیکنن پسرم هم کاری بهشون نداره، نمیدونم تو این موقعیت باید چه رفتاری کنم، بذارم بازم بیان یا نه..؟ بدعادت نشن؟ آخه ماشاءالله 3 تا هستن و پر دردسر، همه ی خونه رو هم به هم میریزن، فدای سرشون ولی خب نمیدونم باید چکار کنم
جهان خیلی زیبا میشد اگه ما خانم ها هوای همو داشتیم.. مادرشوهرجان ،عروس جان,جاری جان، خواهرشوهرجان، ما همه زن هستیم ، از سختی هایی که هممون میکشیم خبر داریم، لااقل به همدیگه رحم کنیم..
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
رویای مرگ شاید بهانه ایست برای تحملِ کابوسی به نامِ زندگی.......... اگه توی یه کشوری،درآمدِ یه ناخن کار بیشتر از یه معلمه،به این معنی نیست که پول تو درس خوندن نیست،،،،به این معنی هست که مردم از ظاهر زشتشون بیشتر خجالت میکشن تا مغزِ خالیشون........ ماها که بابامون پولدار نبوده یه چیزی رو خوب یاد گرفتیم اینکه خیلی راحت قید چیزایی که دوس داریمو میزنیم پس یه لطفی در حقمون بکن،اگه دوسمون داری زیاد ناز نکن🖤.......... 🌨️ اسفندیِ جذاب🌨️
در رو باز نکن ، یا اینکه در اتاق ک توش سرسره رو گذاشتی قفل کن وقتی ببین سرسره نیس خودشون میرن
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ...زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ...بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤عاشق شادمهرم، ب امید روزی ک برم کنسرتش 🥰