زمانی که با این ادم عقد کردم خانوادش هزار تومن خرج نکردن حتی شیرینی عقد هم خودم خریدم شوهرمم یه دانشجوی بی همه چیز بود مثل بچه های یتیم باهاش برخورد میکردن خرج همه چیز با من بود حتی پول تو جیبیش خانوادش نه کار به خورد و خوراکش داشتن نه وجودش اصلا براشون مهم نبود همچین بچه ای هم دارن من همون موقع بهش گفتم خودت که هیچی نداری ازت فعلا توقعی ندارم ولی دور خانوادتو کامل خط میکشی به هیچ عنوان نمیخوام هیچ آثاری ازشون تو زندگیم باشه حتی اسمشونم حق نداری پیش من بیاری بعد چند سال شوهرم شاغل شدحقوقش نصف منه خانوادش تا فهمیدن اومدن دورش و یادشون افتاد پسری هم دارن اینم همون چندرغاز حقوقو میداده به خانوادش تا اینکه بهم زنگ زد و گفت تصادف کرده و پول لازم داره منم سرکار بودم سریع پاس ساعتی گرفتم گوشوارمو فروختم کارت به کارت کردم براش دیگه بعدش هر چی زنگمیزدم جواب نمیداد و بعدشم گوشیشو خاموش کرد برگشتم خونه دیدم جاریم تو اینستا عکس یه دوچرخه استوری کرده نوشته مرسی عموی مهربون اصلا شوک بودم از این حجم بی شرفی بشکنه دستم که نمک نداره ساکشو انداختم تو کوچه بدون عذر خواهی میگه چیکار کردم حتی خانوادمم فکر میکنن مسیله کم و کوچیکیه و نباید جداشم زنگزدمبه وکیل حس میکنم عمرمو تلف کردم خاکتو سر من برا انتخابم