حرف رو حرفام میزاره . ی دخترم کاری کرده که بابام تماما زندگیشو کرده به اسمه مامانم . سره اینکه مامانم باهام لجه بعد میان سر سفره م میشینن میگن تو هیچ حقی از زندگیمون نداری به غیر از نصفه خونه . منم گفتم اونو نمیخوام .از ۱۵ سالگی دادنم شوهر الان ۲۰ سالمه هنوز همسنا من نامزد هم ندارن گفتم بهش منو زود دادی شوهر گفت بهتر که زود دادمت اگه ناراحتی طلاق بگیر منم گفتم خوبه خداروشکر شوهرم خوبه میخواستید منو بدید به یکی دیگه که بدی بود بعد گفت اون خوب بود و فلان و اینا منم گفتم مگه عموم زنگ نزد گفت بهت بیایم خواستگاری تو هم اجازه دادی . بعد هزار حرف گزاشت رواین جمله آخرم زنگ زد به بابام گفت . فقط واسه چی واسه اینکه بابام قش قرق بندازه راه واسه شوهرم و اینا