هیچ نمیدونستم این همه مار موزیه. من به شخصه باهاشون اونقدری گرم نگرفتم و نمیگیرم چون من سن کمی داشتم وارد خونوادشون شدم البته فامیل هم هستیم ولی به عنوان عروس منظورمه . آقا هی میگفتم خواهر شوهرام سرشون تو زندگیه خودشونه و اصلا کاری به کارشون نداشتم و الانم با این حال ندارم .آقا زد و خورد خواهر شوهرم با پدرشوهرم دعواش شدو قهر کرد تا نزدیک یکسال خداشاهده نه حرفی اوردم نه بردم با هردو طرف هم دوست بودم . همون اوایل قهرشون برادر شوهرام اومدن سمتم همه مجردن تا دیروز که جلو روم بهم فحش میدادیکیشون شد رفیق صمیمی صمیمیم تو این یکسال اینقدر باهام و باهم دیگه خوب بودیم که نگو دوره هم جمع میشدیم و بازی های متنوع و به روزو انجام میدادیم یا حرف میزدیم . منم دیگه فهمیدم همه سرسنگینی برادرشوهرام باهام یا بدشون میومد ازم زیره سره خواهرشوهر پفیوزم بوده که اینطورشون کرده به حدی یکیشون باهام صمیمی بود ک میگفت الان دیگه به آبجی نگات میکنم تا دیروز به زنداداش نگات کردم حتی ی روز نشست گفت خواهرام اینارو پشت سرت هی میگفتن منم همه گذشته رو نادیده گرفتم یکیشون رفت سربازی خودم آش پشت پا براش درست کردم البته خواهرشوهر اونوریم اومد و کمکمم کرد اون وری خواهرشوهرمم دهن بینه هرچی خواهرش میگه میگه راست. خلاصه بعد از یکسال آشتی کرد حالا دوباره برادرشوهرام باهام سرسنگین شدن و بعدش اونی که خیلی صمیمی بود که هرروز پیشم بود حتی به زور نگام میکنه . حالا هم سپردمش دسته خدا این عفریته بی همه چیزه کثافت .
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خودم ی شخصیه م که هرکی هر حرفی بزنه میفهمم چطوره رفتارشو ... الان هم میدونم همش داره مغزشونو پر میکنه نسبت به من بدشن . جالب اینجاست جاری دارم این ی ساله اومده همون اویل که هنوز عقد بود تو حیاطخواهرشوهرم داشت به پدرشوهرمو و شوهرخواهرش میگفت عروس جدیدمون خوبیه عروس اولیمون بدیه . اونوقت خداشاهده عیدی میدم بهشون خونه مبارکیاشون میرم هی واسه همین قدر تشناس عوضی هزار بار شیرینی خریدم . اینقدر باجاریم صمیمین و دوسش دارن که نگو اونوقت قده نوک سوزن هم کاری واسشون نکرده جاریم و . من فامیل ام اون غریبه اونوقت اونو به من ترجیح میدن . متاسفم براشون . اصلا این چیزارو که اینجا میگم به روشون نیوردم و باهاشون بد نشدم همون خنثی قبلیم
انتظاری ندارم . زورم داره اونا هی از من انتظار دارن کاری نمونده که نکردم . این چندساله عروسه خونوادشونم به غیر از مهمونی بعده عروسی اصلا مهمونشون هم نشدم . بعد هی انتظار دارن مهمونشون کنم
نکته اول بود و نبودشون برات بی اهمیت باشه ، چنان راحت میشی
اتفاقا همین طوری رفتار میکنم تو جمع تو همه جایی که میشینم . حتی میگن باهات چطورن (فامیلامون یکین)میگم باهام خوبن تا به حال بدیاشونو هم نگفتم الی شوهرم . شوهرمم اویال باور نمیکرد بعد از سال ها فهمید که اینطورن حالا هم اینا به کنار خواهراشن هیچ به رابطه خواهر و برادریشون گیر نمیدم