همه یجور نیستن
اخه عمم بچه دار نمیشد یه دفعه چشمم بهش افتاد گفتم طفلی مثلا روزه میگیره لاغر بشه ولی انگار باسنش بزرگ شده
نگو باردار بوده خودشم نمیدونست
ازاون موقع تو ذهنم موند
سرخودم تو خونه داشتم راه میرفتم
یدفعه شوهرم گفت ب ا سن بزرگ شده یاد عمم افتادم
اخه اون بچشدختر شد فهمیدم برای منم دختره
ویارمم خیلی خیلی شدید بود مثل یک مریض افتاده بودم تو رختخواب