رفتیم تولد مادر شوهرم جشن آنچنانی هم نبود خودمون یه کیک خریدیم یدفعه دیدم شوهرم یه گردنبند از تو جیبش دراورد داد ب مادرش شده بود 35 ملیون منم هاج و واج موندم گفتم چرا ب من نگفته بودی ن اینکه بگم نخر فقط نمیدونم چرا ب من نگفت حالا امروز اومد عین همونو برای من خربد منم گفتم من حسودیم نکردم فقط خاستم بدونم چرا بهم نگفتی حس میکنم شوهرم ناراحت شد چجوری از دلش دربیارم