دارم باگریه اینومینویسم نشستم تو حیاط خیییییییلی من بدبختم.ازکوچیکی توی خونواده باسختی بزرگ شدم.کارکردم بخاطر اینکه دستمودرازنکنم حتی جلوی مادرم پدرم..اماحالا..بعداینهمه آرزو دوماهه عروسی کردم خونواده شوهرم به جای تکیه گاه بودن.مهربون بودن هرروز زجرم میدن تحقیرم میکنن تهمت توهین کتک.شوهرمم میگه هرچی گفتن صدات درنیاد.توخونشون مثل یه برده مثل یه کلفت هرچی که شمابگین.اون منم..ب این شبای قسم اشکام داره الان می ریزه همشون خوابن.یامن خوب نیستن به کسی نمیگم حتی به مادرخودمم مشکلاتمو نگفتم.به هیچ کس.خیلی لاغرشدم بعدعروسیم.صورتم پرجوووش شده.هیچ لذتی باشوهرم نمیبرم.خیییلی ارل فرشته بردن همشون یکهفته بعدعروسی تهمت دزدی بم زدن اونقدگریه کردم ازدستشون اما بهم میخندیدن.شوهرم ازم دفاع نمیکنه توی یه خونه زندگی میکنیم جون عزیزیتون کمکم کنین.بخدا من دختربدی نیستم.هیچوقت باپسزی نرفتم اومدم ازدواج کنم که زندگی کنم بخدااومدم زندگی کنم.ولی اینجاازجهنم بدتر.توی این دوماه مو سفیدام بیشترشدن من فقط۲۲سالمه قلبم دردمیکنه.هر دم یه جاییم دردمیگیره ازغصه.چیزی نمیگم.حیاط میشورم غذامیپزم.ظرفاشونومیشورم.ب جزکارای زندگیه خودم ظرف لباس و...اما آخرش باهام اینجورن.بهم تیکه میپرونن میگن شوخی کردیم.شوهرمم باورشون داره..داغونم داغووون
طلاق بگیر .
با سیاست سعی کن شوهرتو تو چنگت بگیری
تا وقتی نتونی شوهرتو ببری تو تیم خودت اوضاع همینه
عزیزدلم خیلی ناراحت شدم فقط چطور بهت کمک کنیم؟
محکم باش بیچارگی رو بذار کنار تعصب داشته باشه توهین کردن جوابشونو بده اخم کنم تانتونن چیزی بت بگن
عجب بابا این خانواده سمی رو از کجا پیدا کردی؟؟؟ اونا داغونن نه تو چرا انقدر زود ازدواج کردی سنی نداری که اخه عزیزم همون کارتو ادامه میدادی شوهری که تکیه گاه نباشه به درد نمیخوره😑 چرا کتکت زدن دستشون بشکنه یعنی مادرشوهرت اینا دست روت بلند کردن؟؟؟؟
عزیزم ببین دو تا راه بیشتر نداری
یا اینکه ادامه بدی و اونا روز به روز بهتر نمیشن که هیچ بدترم میشن
یا اینکه تمومش کنی و بیای بیرون از اون خونه
هیچ احدی حق نداره بهت تهمت بزنه بهت بی احترامی کنه تو یه انسانی
نزار زندگیت نابود بشه خودت برای خودت یه کاری بکن خودتو نجات بده
همه چی از یکهفته بعدعروسیمون شروع شد.برا مامانم انگشتری خریده بردن شب عروسیم بش دادن برا حق شیر.یکهفته بعدش فاکتور رو میخاستن بش بدن دیدن نیستش انداختن گردن من گفتن تورفتی فاکتور رو دادی ب مادرت ازخونمون بردی.ازمادرم پرسیدم گفت شب عروسیت یکیشون انگشتر روکه بهم داده گفته فاکتور هم داخلشه شوهرم میگه مادرت دروغ میگه.مادرشم میگفت یعنی منوشوهرم سن بالایی داریم دروغ میگیم؟منم گریه میکردم ازدستشون هییییچ دلشون نسوخت.
آروم باش به خدا توکل کن قبل از انجام کاری یا زدن حرفی خوب فکر کن سعی کن کارهای خودت رو طول بدی که برای کار اضافی دیگران وقتی نداشته باشی
در ضمن به خودت برس و سعی کن برای اینکه زندگی بهتری داشته باشی با شوهرت مهربان باش و وقتی شوهرت پیش خانواده اش است خیلی با ادب و احترام با خانواده اش حرف بزن
تمام تلاشت رو بکن تا رابطه ج ن س ی خوب و راضی کننده ای با شوهرت داشته باشی
سلام عزیزم تازه عروسی اینقد چشمای قشنگت با اشک اذیت نکن.اول سعی کن آرامش خودتو حفظ کنی.به جای گریه و غصه فکر اساسی برای ساختن زندگیت کنی.اول سعی کن کامل اونا رو بشناسی .درین شرایط اول ازدواج آدم خیلی حساسه.کمک کن به خودت احساسات رو کنترل کنی.با محبت و آرامش نظر شوهرت رو جلب کنی نا زندگی رو خوب بسازید.به حرفای اونا کمتر اهمیت بده.شایدم بعضی ها واقعا شوخی می کنن ولی بلد نیستن شوخی بدون آزار داشته باشن.تو زیاد محل نگذار به کار خودت بپرداز.نمی خواد کارای منزل اونها راانجام بدی.برای وقت خودت ارزش قائل باش.حتما به یک آموزش مفید بپرداز حالا هرچی که علاقه داری.از درس خوندن تا هنر ،خیاطی ورزش و هزار مهارت دیگه.عمرت تلف اونها نکن.اگر خم شرایط جور بشه خونه جدا بگیرید که بهتر
