درکت میکنم عزیزم
شوهرم منم چند تا حسابدار خانوم داشت
اووف که چقدر اذیت شدم و چند سال تو برزخ بودم انقد حرص خوردم و فکرای بیخود کردم (که البته بعضی هاش درست بود)که الان با ۳۳ سال سن انواع و اقسام بیماری های روحی و روانی و جسمی که بدترینش حملات پنیک بود رو گرفتم ارزو دارم برمیگشتم عقب و اصلا انقد غصه نمیخوردم که الان نخوام انقد تاوان بدم
به تو هم خواهرانه میگم که خودت رو آزار نده و اینو بدون شوهرت اگه قرار باشه بره الان که جوونی بهتره بره که تکلیفت رو از رندگی بدونی
به نظرم بدترین نوع زندگی اینه که همیشه ترس از خیانت داشته باشی بهش فکر نکن ولی خیلی خوب روشنش کن که با کوچکترین خطا به هیچ وجه بخششی در کار نیست وگرنه اگه بخوای هی فکر و خیال کنی هیچی ازت نمیمونه