من و شوهرم با هم دوست بودیم من بچگی میکردم هی کات میکردم میگفتم برو نمیخوامت،شوهرمم بالای یه سال اصرار و التماس کبرگرد کلا داغون شد،بعد تهدید کرد برنگردی میرم ازدواج میکنم و زندگیمو ب گند میکشم منم میدونستم نمیکنه این کارو،تا اینکه رفت خواستگاری دختر عمش و دو هفته بعد هم همه چیو بهش گفت راجب من و رابطمون و بهم زد باهاش،و دیگه ما ازدواج کردیم بعد اون داستانا،حالا بخاطر اینکه منو مقصر میدونن خانواده عمه شوهرم مخصوصا دختر عمه هاش و همین دختری ک رفته بود خواستگاریش ب شدت از من نفرت دارن و باااارها ب طرق مختلف بهم بی احترامی های بدی کردن،نه فحش واینها،رفتاری،منم راستش دیگه حساس شدم و از جمعشون بدم اومده یعنی میبینم رفتاراشونو با شوهرم چجوری عشوه خرکی میان و جواب سلام منو ب زوووور میدن و کلیم قیافه میگیرن روح و روانم تا مدتهای طولانی میریزه بهم،حالا شوهرم برای اش همه بچه هاشو دعوت کرده ب اضافه این عمش و بچه هاش،اصلا دوس ندارم برم،یا شوهرم تنها اونجا باشه،کرونا هم ک هست مهمتر از همه،مشکل اینجاست ما بالاسر خونه مادرشوهرمیم نمیشه راحت پیچوند،من نرم هم شوهرم تنها میره،نمیدونم چیکار کنم
درلبخند یع دختر هزار کلمه پنهان است.... مهم نیست که ما ب اجدادمان افتخار میکنیم مهم این است ایا انها به ما افتخار میکنند!!!! https://harfeto.timefriend.net/16231663520001 لینک چالشم حرفی درد دلی انتقادی چیزیی دارین بگین
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!