چند ماه قبل یه سکه ربع داشتم فروختم از شوهرم اجازه گرفتم و ۲۴ ساعت رفتم مشهد. دلم بدجور گرفته و پر بود از زمین و زمان
گفتم آقا رومو زمین ننداز. سر افکندم نکن . ولی اصلا آقا آدم حسابم نکرد. یعنی قد آهو که حیوونه هم حسابم نکرد.به خدا خودم دلم یه جوریه که دشمنمم بیاد خونم با روی باز میرم استقبالش ولی...
آقا آبرومو برد و دلم رو شکست منم به همه میگم دست خالی ردم کرد. عالم و آدم بدونن
شایدم یه عمر به خرافات دل بسته بودم.ولی آخه محبت این خونواده از روز اول بدجور تو دلم بود. فکر کنم همش تلقین بوده