پسرمنم ازبس دعواهای من وشوهرمودیداینطوری شد شوهرم خیلی بهم اذیت میکرد منم اعصاب خردکمیاموسراین بچه خالی میکردم قهرمیکردم ازخونه میرفتم میموندتنها باشوهرم انقدراذیتم میکرد که نگو غافل بودم ازاینکه یروزی قراره نورچشمم لکنت بگیره بخاطردعواهای ما امیدوارم خداازسرتقصیراتم بگذره