همیشه قبل از بارداری هم اگه دعوایی چیزی میشد شوهرم با کوچیک ترین بهانه ای ول میکرد میرفت کس و کارم حمایتم نمیکردن یه بابای پیر و سکته دارم که خودشم نمیتونه جمع کنه فقط نهایتا میرفت باش حرف میزد که اثر نداشت بارها شده بود کلید خونه را جا بزارم و از قصد بزاره پشت در بمونم یا بگه برو خونه بابات.از عقدمونم از خداش بود منو قال بزاره و برهمی مجردی و شب تا صبح توی یه خونه باغ با رفیقاش دنبال حکم زدن و قلیون و سیگار باشه
حالام که باردارم هورمونام به هم ریخته بود حرفامو با دعوا بهش میگفتم اما منم یه طاقتی دارم......