عزیز شوهر من حرف آدمهای کوچه و بازار و گوش میده
از ساعت 7صبح تا 7شب سرکار براش چیزای عجیب و غریب تعریف میکنن
که داره باعث صلب آسایش مون میشه
امشب رفتیم بیرون خرید
ماشین اورژانس 115از کنار ماشین مون تیز رد شد اینقدر الکل زده بود که تمام هوا پر بو الکل شد و از آمبولانس الکل چکه میکرد
همینو شوهرم دید و یه بلبشویی راه انداخت که نگو نزدیک بود
بخاطر اینکه مسیر آمبولانس و نره دور بزنه با سرعت بالا کم مونده بود چپ شه ماشین
برگشتیم خونه هوا سرد همه مون رو انداخت تو حموم خودشم رفت ماشین و بشوره
هرچی گفتم ای بابا تازه از حموم اومده بودیم قرار بود خرید کنیم نکردیم هیچی
فقط میگفت بشور خوب بشورید لباس ها رو بکن تو پلاستیک با ماشین اتوماتیک نشوری ها مریض مون کنی ببر بنداز تو ماشین لباسشویی بنشین داخل سرویس بهداشتی