2777
2789

کل زندگیمو اسیر اونام...

۲۲سالمه شوهرم۲۸سالشه وشیش ساله ازدواج کردیم و یه دختر شیش ماهه دارم 

من بچه ی شهرستانم و شوهرم هم روستاس اومدن ک خاستگاری هزارتادروغ گفتن ما گفتیم ک بعد ازدواج باید بیایم شهرستان اونام قبول کردنو گفتن ک هم قم خونه داریم هم تهران شهرستانم اومدن بیان هرجا بخوان میتونن برن البته خونه دارنا قمو تهران دادن دست مستاجر و گفتن ک فقط طبق رسمشون سال اولو پیششون بمونم ک باباو مامانم قبول کردن و قرار شد درسمم ادامه بدم 

هستین بقیشم بگم؟؟؟

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بقیه اش هم معلوم. موندگار شدی تا خود الان. منم هم دردم باهات. قرار بود ۶ ماه بمونم. الان با شوهرم بحث کردم که تا ساعت ۱ کجا بودی. در حالی که من بچه کوچیک دارم و بجای کمک میره پیش پدر و مادرش

عضو گروه رز قرمز هستم. وزن شروع ۸۸.۴۰۰. تاریخ شروع، ۱۰/۸/۱۴۰۰. هدف اول.۸۰‌  هدف دوم. ۷۵. هدف سوم۷۰. هدف چهارم. ۶۵.  وزن فعلی. ۸۸.۴۰۰

منم ک هم سنم کم بود هم کلن ادم بی زبونی هستم خلاصه این یه سالی ک قرار بودپیششون باشم شد شیش سال شیش سال موندم اونجا و کلفتی کردم شوهرم کشاورزه هندونه و سیب زمینی و خربزه و این جور چیزا زیاد میکاره و تابستونو شبا اکثرا خونه نیست .

مامانم هر سال میگف قهرکن بیا بگم پس شرطوشروطمون چی شد من چون شوهرمو دوس داشتم نمیومدم خلاصه ک این شیش سالو ب سختی گذروندم خوردو خوراکمونم باهم بود سه تا هم خواهرشوهردارم ک واقعا زبون تندس دارن مخصوصا یکیشون مادرشوهرمم فقط اهل کارکشیدن ازمه و ب شدتم خسییس صب پامیشدم میرفتم پیششون شاموو ناهارو اماده میکردم جم میکردم شب میومدم اتاق خودمون تابستونم ک اکثراشوهرم نبود زمستونم همش بادوستاش بیرون بودن... حتی دوران بارداریم ویارداشتم باز غذا درس میکردم خواهرشوهرام میومدن مینشستن من غذای ۱۵نفرو با شکم گنده درس میکردم تا اینکه شیش ماهه باردار بودم بلاخره شوهرمو راضی کردم اومد شهرستان خونه اجاره کردیم زمستون اومدیم اینجا بگذریم ک توخونه خودمم هرروز میومدن مهمونی و اذیت میشدم تا اینکه عید زایمان کردم

حالام شوهرم ازاول تابستون هی دو شب خونست دوشب میره میمونه باز میاد دوشب خونه دوشب بازمسره میمونه منم این شبایی ک نیستو خونه مامانم یا مادرشوهرمم البته بیشتر خونه مادرشوهرمم حالا دوروز پیش از دهات اومدم سه روز بود دهات بودم پریروزم گف میمونم صحرا رفتم خونه مامانمو یه شب موندم عصر دیروز اومدم خونمون امشبم شام خونه خواهرشوهرم بودیم همه مادرشوهرم خواهرشوهرامو باز الانم دیدم بعد داشتیم میومدیم خونه ب شوهرم میگم فردام دخترمون بزاره اتاقارو مرتب میکنم میگ فردا میریم دهات گفتم نرمن کاردارم فردا اگ موندی صحرا من بعد اینکه خونه رو جم کردم میرم خونه مامانم فاصلمون تا خونه مامانم سه تا کوچست 

سراون حالا بحث کرده ... دعوا کرد باهام ک چرا میگی میرم خونه مامانم

بخدا دیگ خسته شدم خواهرشوهرامم میبینم دیگ کلن خونواده ای هستن ک میگن چ عروس چ دوماد همش بیاد سمت ما بخدا خودشون اصلن ب خواهرشوهر مادرشوهر محل نمیدنا الان امشب تولد بچه های خواهرشوهرم بود هیچکیو از طرف شوهرش دعوت نکرده بود فقط خونواده خودش اونجا بودیم خواهرشوهرام همیشه میرن خونه خاله عمو مامان بزرگشون هرچی شدنی تو هرمناسبتی بی مناسبت میرن ولی من عیدم ب زور برد منو خونه مامان بزرگم چن وقت پیش بابای زنعموم فوت شد ب شوهرم گفتم برم زنعمومو ببینم گف نه بااینکه مادرشوهرم منو برداشت برد داییه عروس خاله ی شوهرم فوت شده بود عروس خالشو ببینم!!! همیشه خونه فامیلای خودش میبرنم ولی من خونه فامیلام هروقت برم شرو دعواست 

عزیزم بچه ات بهتر شده نسبت به تو؟ غریبی تورو می کنه الان؟ ب خواهرشوهرت هنوز جوره؟ رابطه اش کلا با تو ...

اره دیگ میشناستم یکم باز خداروشکر الان همون خواهرشوهررم امشب ریده تو اعصابم خواهرشوهرم عروس عموی مامانمه و تو روستای مامان بزرگم اینا زندگی میکنه دوروز پیش مامان بزرگم اینا حلیم داشتن و بیرون بر بود حلیمشون ولی خب ماهارو دعوت کردن و شوهرم صب منو نبرد حلیم بعد مامان بزرگم زنگ زد بهم گفت بیا برات نگه داشتیم ناهار بیا حدااقل داییتو میفرستم دنبالت منم ب شوهرم گفتمو رفتم اونجا فکرشو کن بعد چن سال رفتم برا ناهار و طرفای ظهر رفتمو بعد ازظهر اومدیم خونمون حالا خواهرشوهرم امشب چپ میره راست میره ب دخترم میگ اومدی دهات ما نیومدی خونه عمت؟ مامانت نیورد ؟؟؟ بااینکه هرماه کم کم یه بارمیرم خونه خواهرشوهرم ولی خونه مامان بزرگم نمیرم 


حالا خودشون هرسری میان خونه مادرشوهرم هرهفته خونه یکی از فامیلاشون پلاسن و جالب اینجاس بچه های خودشون اصلن خونه عمه هاشون نمیرن

بقیه اش هم معلوم. موندگار شدی تا خود الان. منم هم دردم باهات. قرار بود ۶ ماه بمونم. الان با شوهرم بح ...

اونروزام ک حروم شد الان مشکل من اینه ک شوهرم منو نمیفهمه هر چقد میگم اقا دوروز پیش سه روز خونه مامانت بودم تو ک دوروز یه بار میمونی صحرا دیگ فردا برم خونه مامانم دو سه روز دیگ باز میرم خونه مامانت میگ ب درک برو بمون اصن نمیخوام بیای فلانو بهمان انگار فقط میخواد منو اسیراونا کنه براش مهم نیس من تو عذابم

دیگ شیش ساله عروسشونی بازی در نیار حالا هرچی ک هستن بایس بسازی 

واقعا خسته شدم تا کی همش اسیراونا باشم اختیارندارم ک کی برم خونشونو کی نرم همش باید خونه اونا باشم قبلن خودم بودم الان یه دونه بچه هم باهامه میرم اونجا ازبس حرص میخورم شیرم کم میشه شوهرم این چیزارو نمیفهمه فقط میگ حتمن حتمن در خدمت خواهرو مادرش باشم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز