سلام بچه ها.
ما قرار بود بریم پیک نیک باهم، بعد مادرشوهرم گفت خاله اینا بیان عیب نداره؟ ما گفتیم عیبی نداره بیان. بعد دوروز قبل رفتن گفتن که یکی از اقوام خالشینا که خودشون باهم ارتباط دارنو و ما یبار توی مهمونی همدیگرو دیدیم و هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم و خیلی خودشونو میگیرن میخوان بیان!! خب وقتی ما توی اون مهمونی بودیم هیچکس با ما هیچ حرفی نمیزدو همسرم از تنهایی اومد آشپزخونه هم صحبت ماها شد! خب طبیعیه که آدم با کسایی که حتی توخونه ام راحت نیست نتونه بره پیک نیک! همسرم گفت نمیریم و تمام.
بعدش مادرشوهرمن ازم پرسید میاید؟ منم داستانو گفتموایشون گفتن .... قبلا مشکلی نداشت الان نمیدونم چرا مشکل داره! خب یعنی تو باعث شدی
بارها تو صحبتاشون گفتن شما باهم ازدواج کردین .... عوض شده! درصورتی که من همسرمو ماهی یکبار با التماس خونه مادرش میبرم، خودش تمیل ندار بخاطر هزارو یک مشکل!
بگذریم از اینکه مادرشوهر من با تیکه و کنایه هی میخواد منظورشو به من بفهمونه و بعدش با سیاست از همسرم میپرسه که میاید؟ بعدشم که فهمید من به شوهرم گفتم چه حرفایی زده ناراحت شدو گفت گوشیت مگه تابلو اعلاناته و این حرفا.
حالا حدود 8-9 روز میگذره و مادرشوهرم زنک نزده، منم نزدم. بنظرتون بزنم؟
خودم دلم نمیاد نزنم اما نمیدونم چیکار کنم