قیافش خوبه .تحصیل کرده ست .
نجیبه .
خانوادش ساده دل ان و مهمون نواز .مهریه چهار ده سکه و چهارده شاخه گل رز لب صورتی خواست.
اما دلم آشوبه.فردا پس فردا آزمایش ازدواج میدن.رفتارای عجیبی داره.خیلیییی بیش از حد راحته.گررم میگیره.بنظرم دختر یه کوچولو واجبه شرم داشته باشه و خجالتی باشه و بفهمه کجا چی بگه.اونم مراسم خاستگاری .مثلا اینکه روز تعیین مهریه که بزرگا و عموهام رفتن .رسم داریم داماد دیگه نیاد چون حرفاشو زده و تمام اوکی شده.دیگه اون روز نیومد.قشنگ به مادرم گفت سعید (مستعار) چرا نیود دلمون براش تنگ شد.این یه نمونه ش بود.یا مثلا صاف صاف تو چشم خاستگارش نگاه کنه عین دوتا مرد..ولی قشنگ تر این بود که یه عشوه بیاد سرشو بیاره پایین بعد باز نگاه کنه .کلا تو وجود دخترا هست نه که فیلم بازی کنیم .ولی اینطور نبود.داداشم میگفت وسط صحبتا پاشو جابجا کرد گفت خواب رفته پام.