سلام دوستان من دخترم وهفده سالمه وسال دیگه کنکوردارم راستش ازپدرومادرم خیلی کفری شدم بحدی که خیلی وقتابه خودکشی فکرکردم، بیشتراوقات بهم طعنه میزنن بچهای مردم روتوسرم میزنن وکلاازبچگی تاالان هیچچ محبت کلامی ازشون ندیدم، مادرمم عادتشه شخصیت منوخوردمیکنه پیشه دیگران یعنی من هیچ آبروی پیش آشناهاوفامیل ندارم
راستش من شخصیتم بشدت درونگراس وخجالتیم وباارتباط برقرارکردن بادیگران هم ترس دارم هم لذتی نمبرن البته بادوستام نه (دلیل دیگشون که همیشه طعنه میزنن ازاین بابت )واینکه من چهرم وهیکل زیبایی ندارم حس میکنم شایدیکی ازدلایل تنفرشون ازمن این باشه
وضعیت درسی متوسطی دارم وکنکورواسم خیلی خیلی مهمه ولی اصلانمتونم توشرایط عادی درس بخونم علاوه براینکه مادرم همش میگه توبه هیچ جانمرسی بیخودی درس نخون
شرایط مالی مونم خوبع ولی من توخونه ی سه طبقه یک اتاق مستقل ازخودم ندارم یعنی یکی ازآرزوهامه اتاق جداداشتن واسه خودم تواتاق مشترک مامان وبابام درس میخونم که همیشه پرازسروصداس ورفت وآمد
خلاصه ک خیلی دلم گرفته چون ترس ازآینده دارم، مادرم همیشه میگه بااین همه درس خوندن وهزینه کتاب واینافقط قبول نشومن میدونم چبت کنم
علاوه براون من تمایلی به ازدواج ندارم اصلاعلاوه خواستگارم تاالان نداشتم ولی مادرم میگه نمشه ک دخترازدواج نکنه واین ترسه منوچندبرابر میکنه
حالم ازاصلاخوب نیست هیچ امیدی نسبت بخودم ندارم اگه دارم زندگی میکنم چون فقط امیدم بخداست
آرزوهامم قیدشوزدم فقط میخوام جوری زندگی ادامه پیداکنه ک آبروشون نره همین😭