ديشب يه شب وحشتناك رو پشت سر گذاشتم و از خونه با هزار بدبختي زدم بيرون
اومدم خونه دوستم
ساعت ٢ بود تقريبا دراز كشيدم نتونستم بخوابم يكم فايلاي صوتيه انگيزشي گوش كردم تا اومد خوابم ببره مامانش بيدار شد بره سر كار برقو روشن كرد خوابم پريد
هي خوابم ميگرفت هي نميتونستم بخوابم ساعت يك ربع بيست دقيقه به ٩ تقريبا خوابم برد دوستم درو بست رفت سر كار و من تنها بودم
همون لحظه خوابم برد
يهو يه چيزي از پشت چسبيد بهم و شروع كرد به خرخر كردن مثل صداي خرس يا سگ قبل از حمله كردن
صداش مثل اين فيلم ترسناكا بود شنيده بودم قبلا
خيلي ترسيده بودم ولي هيچكاري نميتونستم بكنم
نه ميتونستم تكون بخورم نه صدام در ميومد اول سعي كردم بلند بسم الله بگم اما فايده نداشت حس ميكردم دارم ميميرم شروع كردم به خوندن اذان و الله اكبر اشهد ان لااله الي الله و ادامش فكر كنم ١٠ دقيقه طول كشيد يهو با خوندن اذان از خواب پريدم
تمام تنم ميلرزيد داشتم سكته ميكردم
خيلي بد بود
اگر شمام تجربه كردين بگين اين لامصب چي بود؟؟؟؟؟