2777
2789

وقتی خاهرم به دنیا میاد بیست روزش بوده، همون موقع عروسی دختر خاله مامانم بوده مامانم میخاسته بره عروسی ولی مادربزرگم مبگفته نرو توتازه زایمان کردی حالت خوب نیست نمیخاد بری چله میوفته بهت ولی مادرم جوون بوده واین حرفارو گوش نمیده میره عروسی میگه همه چی خوب بود تا اینکه غروب شد میخاستم برگردم خونه که مادر عروس گفت فلانی بچه تو بده من بگیر این تشت پر از ظرف روببر بده فاطمه بشوره لب جوی ابه مادرم با فاطمه دوست صمیمی بوده

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

میگه روم نشد نه بگم گفتم باشه بچه رودادم دستش تشت روبرداشتم بردم لب جوی دیدم فاطمه با همون دستای حناشده که برا عروسی خاهرش حنا گذاشته بوده وهمون لباس محلی داره ظرف میشوره مامانم میخاسته بادوستش شوخی کنه میگه توی تشت که پراز ظرفهای روحی بودهرو یهو خالی میکنه توی جوی آب که ثدای بدی میده و فاطمه به شدت میترسه 

واز این طرف جو میپره اونسمت جوی آب مامانم میگه منم خاستم باز اذیتش کنم کاسه روپر اب کردم خاستم منم بپرم دیدم تا اون طرف جوی اب حدافل چهار متره نمیتونم بپرم میگه من از روی سنگها رد شدم رفتم وکاسه اب رو خالی کردم روسرش وبازم فاطمه ترسید اینقدر که تمام بدنش میلرزید ودوید پشت یه تخته سنگ بزرگ منم دنبالش دویدم ولی نبود غیب شده بود اونجا بود که همه بدنم شروع کرد به لرزیدن وفهمیدم چه کردم خاستم بدوم وفرار کنم از اونجا وای چادرم به بوته گل سرخ بین راه گیر کرد وفکر کردم اون موجود چادرمو گرفته میگه دیگه رسما فلج شدم نشستم همونجا نمیتونستم تکون بخورم

که دیدم فاطمه با اون یکی دوستش ظرف ودیگ به دست دارن میان تا مامانمو دیده دویده سمتش که چت شده واینا وخلاصه میبرنش خونه خودشون دیگه مامانم میگه اول بد بختیام بود به شدت مریض شدم سینه درد شدم نمیتونستم به بچه شیر بدم اینقدر حالش بد میشه که خالم خاهرمو میبره پیش خودش وبزرگش میکنه مامانم میگه هرسینه م اندازه یه توپ بزرگ شده بود ورم داشت وازش چرک وعفونت میرفت هرچی دکتر رفته فایده ای نداشته میگه دکتر با کارد تیز سینمو خراش مینداخت تا عفونتش خارج شه میگه روز به روز بدتر میشدم تا یه فالگیر اومد دهمون بابام قضیه مریضیه مادرمو براش تعریف کرده فالگیر گفته پری رو ترسونده حال اون پری از اینم بد تره اگه اون زنده بمونه اینم زنده میمونه وگرنه میمیره خلاصه بعداز کلی نذر ونیاز حال مادرم خوب میشه ولی هنوز سینه هاش درد داره با شصت وخورده ای سن 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792