واقعا از خودم بدم میاد من درباره مامانم و خواهرم واقعا اشتباه فکر میکردم خواهرم مشکل تنفسی داره شوهرش یه کاری کرد که این مشکل چند برابر بشه شوهرش با یکی دیگه هست
حرف خود زنشو قبول نمیکنه حرف زنکه عنتر قبول میکنه زنم خودش یه شوهر داره که شوهرش میخواد طلاقش بده زن با همه مردا بوده زن راهشو خوب بلده بلد چطورادای زنای مظلوم در میارم خواهرم می کرده بعد عالم خودشو کرده یه بدبخت بیچاره مظلوم حتی دامادمون حرف مامان بابام قبول نمی کنم هیچ وقت خودمو نمیبخشم زودتر نفهمیدم الان از خودم بدم میاد چرا یه کاری کردم با اینکه هر روز جلوی خودش بدش بگم زودتر نفهمیدم هر روز به روز حرفهای من بدتر می شود و همین طور با کارهای دامادمون دیروز به خواهرم گفت یه کار می کنم برای دیدن بچه ها جون بدی که در این غلطا نکنی آخه خواهر من دو تا بچه داره یکیش یک سالشه اون یکی هم سه سال داره مرد که انتر بام یه راهنمایی کنین که یه کاری کنم کاری که به آب طی می کرده تک تک سلولهای بدنش حس کنه دلیلش هم این بود که من نمیدونستم خواهرم میخواد طلاق بگیره این بود که آدم استرسی هستم �ه بفهمم حالم بد میشه بخاطر همین تنها کاری کردن
از مامانم خیلی باهاش خوب بود هواش داشت منم خیلی حسودی و ناراحت بودند که چرا مامانم به این توجه میکنه به خاطر همین حس حسادت مسعود به سود بیشتر میشد 😓😭