لعنتی من!
بعد از فاجعه امروز،
چنان حالی دارم که توصیفش از توانم خارج است...
سرگیجه های پیاپی...
بغض و آه...
مسکوت و خیره ماندن..
و تهش خشک شدن نصف بدنم برای فشار عصبی...
دستم از آرنج تا مچ تیر میکشد...
شقیقه هم نبض میزند...
فاجعه امروز برایم گران که چه عرض کنم،
به قیمت جانم تمام شد...
لعنت ب من،
لعنت به تو،
و حتی لعنت ب عشق میانمان...