داستانم طولانیه ولی مختصر تو ضیح میدم
سه ساله عروسی کردم یه دختر هجده ماهه دارم جدیدا هم شوهرم هم خانوادس خیلی میرم تو مخم شوهرم همش تو گوشیه اصلا انگار نه انگار زن داره خانوادشم از صب تا شب زنگ میزنم هی نظر بیخود راجب زندگیم میدن دیگه خسته شدم واقعا تحمل ندارم خانواده خودمم یه شهر دیگه زندگی میکنند تصمیم گرفتم فردا برم شهر خودمون از دست اینا راحت شم واقعا دیگ نمیدونم چیکار کنم هر چی کوتاه میام فایده ندارد