همسن منی...منم ۱۷ سالم بود مجبور شدم برم ب یکی چون بابام اذیت میکرد نون خورم...رفتم ولی بدتر از بابام بود
ولم کردن همش دعوا بود هیچ دوست داشتنی نبود خواسم بسازم ولی مثل حیوون باهام رفتار شد فهمیدم اینام جهنمه باهاش...تنهایی نزدیک دو سال رفتم اومدم بکارتم رفت مهریه نگرفتم انقد خودشو زد زمین هر چی داشت کرد ب اسم داداشش تو دادسرا خودشو زد ب جلایی میلنگید از اونجا اومد بیرون راه رفت از بهزیستی نامه اورد...و اونحا بود که من فهمیدم با ی ادم بی وجدان بی همه چیز بودم...مهریم واگذار حضرت عباس کردم که فقط جدا شم وگرن نبخشیدم.....
میخواسم بگم از حقت نگذری ولی دیدم بخشیدی مهریتو
عزیزم خودتو ناراحت نکن خدای دختران کریمه خدای توام...بابای من خیری اذیتم میکنه الان...ولی اگه میموندم با اون بیشرف بدتر از این بود مطمن بودم...تو بچتو بگیری هم چطوری بزرگش کنی وقتی کسی نیست...همون پدرش شاید خوب بهش برسه...اینکه نگرانی ازت متنفر بشه نباش خودت مطمنی پیش وجدانت راحتی...