چی بگم
پسزم دوسالشه هیچی متوجه نمیشه فقط از اونور مادرشوهرم با صدااای بلند حرف میزنه قربون صدقش میره
من حالت تهوع میگیرم
جالبه من همیشه میگم دوریو دوستی ولی متاسفانه خواهرشوهرم که متاهله تایید میکنه ولی امروز میگه بیشترم به خاطر زایمان تو میخوان بیان
گفتم من مامانم میاد پیشم مشکلی ندارم
فقط با همسرتون صحبت کنید و حد و مرز رو از الان تعیین کنید.تا همسرت نخواد کسی کاری نمیتونه برات انجام بدهه
بازم خوبه میاد کنارتون خونه بگیزن من چی منه بیچاره تو یه خونه هستم باهاشون تا اخره عمرشون اینطور ک میبینم و شوهرم هم رو مامانش خیلی حساسه تک پسره ولشون نمیکنه اینم منو خیلی ازار میده
ولی به هر حال عزیزم بزار بیان اصلا به یه ورتم نباشه اگ اومدن شما خودتون اگ اذیت شدین با شوهرت بحرف برین خونه دیگ
تعارف رو بزار کنار، ازشون کار بکش، کارهای بچه بزرگترت رو بزار انجام بده به بچه دومت برس، استراحت کن، دیدت رو نسبت به اینکه با مادر شوهرت رقیبی عوض کن، بیشتر به چشم کسی که در هر فرصت میتونی ازش استفاده کنی برای بهتر شدن زندگیت نگاش کن
