منن بچه کوچیک داشتم ماه رمضون سقط کرده بودم.. تنها توی بیمارستان بودم شوهرمم سرکار نه سحری داشت نه افطاری.. غذای به دردنخور بیمارستان توی فریزر میذاشتم میدادم اون و پسرم ببره بخوره. درحالی که مادرشوهرمم بیکار توی خونه اش بود نمیگفت پسرم چی کار میکنه این روزا یه وعده براش درست نکرد. شوهرمم اهل غدای بیرون نیس. مادر و خواهرای خودمم هیچی به هیچی... ۴ تا خواهرشوهرم دارم انقدر با هم خوبن... برای ما که میشه یخ یخ هستن ... حتی بعد دوبارهدباردار شدن و سزارینم تنها بودم
خدابعضی ها رو تنها می افرینه.... ولی شوهرم طفلی هست اونم از من بدتر
خوبه که بهت زنگ میزنن. باهاشون گرم بگیر
هواتو دارن بازم