دخترا بی مهر ترشدن والله ببین بغل هرکی میره مشکلی ندارما حتی مادرشوهرم ک شیش سال خونش نشستم کلفتیشو کردم شیش ماهه بارداربودم مستقل شدم و تو این شیش ماه بخاطر کارای سنگین نزدیک بودسقط کنم و ازاول لک بینی داشتم ولی بازخواهرشوهرام میومدن کلی جمعیت میشدن غذاشونو من درس میکردم بوی غذا همیشه میگرف منو نمیخوردم ولی یه بارم مادرشوهرم نگف تو بشین خودم درس میکنم
ولی این خواهرشوهرم خیلی یه جوره همیشه میخواد تو زندگیم همه چیو بگیره دستش از همه چیم باخبربشه و فقط میخواد پیش اونا باشم کلن خونواده شوهرم ازونان ک میگن چ دوماد چ عروس فامیلای خودشونو ول کننو بچسبن ب ما و موفق هم شدن چون دوماداشونم از دختراشون میترسن منم ک یه دونه عروسم
حالا خواهرشوهرم با من هم بد شده باز میخواد از طریق دخترم همش خودشو بندازه خونمون هی ب شوهرم میگ دلم برادخترم تنگ میشه بیاید خونمون یا اونا میان
منم حرصم میگیره دخترم بغلش میخنده