هوا تاریک شده بود وازهیچ کس خبری نبود
روی تخت بزرگ ونرم دراز کشیده بودم و به عکساش خیره شدم هرفحشی که از ذهنم رد میشد نثارش میکردم که با کوبیده شدن در به دیوار از جام پریدم وچهارزانو روی تخت نشستم که اراز وارد اتاق شد وپشت سرش مردی خپل و قد کوتاه با کلی وسایل توی دستش وارد اتاق شد
در حالی که سیگار میکشید نگاه کلی بهم انداخت وگفت
-دراز بکش !!
-چیکار کنم؟!
-کری ؟!
گفتم دراز بکش میخواد روی بدنت خال بزنه!
با ترس از جام بلند شدم وگوشه ی پیراهنشو گرفتم و با قیافه ای مظلوم بهش گفتم
-اراز نکن! من دوست ندارم !اصلا از خال بدم میاد!
بابا بهت ثابت نشد که من اون دختره نیستم ؟!
ولم کنید دیگه!!
با بیرحمی روی تخت هلم داد وبا صدای بلند فریاد زد
-کاری نکن که دوباره راهمون به اتاق شکنجه بیافته!!
شنیدی؟!
هر کاری میگم بی چون وچرا باید گوش کنی ! حالا هم بی صدا بتمرگ روی تخت فقط دستات وقسمت های معلوم بدنتو خال میزنه نه همشو !
فکرشلاق و شکنجه عذاب اور بود چه برسه تو موقعیتش قرار بگیری
ناچار از روی ترس روی تخت دراز کشیدم و دوستش شاهین شروع به خال زدن شد
اول از دستام شروع کرد درست مثل طرح خالکوبی دست اراز واسم خال میزد
دردش غیر قابل تحمل بود مخصوصا برای منی که خیلی جون پرستم
وقتی که خال روی دستام تموم شد یه چنتایی رو هم روی مچ پام خالکوبی کرد
قرار شد برای فردا برای ترمیمش دوباره بیاد
بارفتن شاهین روی تخت دراز کشیدم وبه دستای خالکوبی شده ام زل زدم
همه تصاویر برام بی معنی بود فقط یه تیکه ی کوچیکش عکس اراز بود رو فهمیدم
اراز روی تخت پرید و همینطور که به پهلو دراز کشیده بود به چشمای رنگیم خیره شد وبا شیطنت لب زد
-خودم اینجام وتو میخ عکسم شدی ؟!
به چشمای قهوه ایش خیره شدم وگفتم
-چرا ولم نمیکنید ! الان خانوادم نگرانمم !
باصدای خش دارش گفت
-مِن بعد خونه ات اینجاست وخانوادتم منم!
همه چی رو باید فراموش کنی
از جاش بلند شد و بی توجه به منی که با دهن باز نگاش میکردم از اتاق بیرون زد