2777
2789
عنوان

رمان گذاشتم اگه هستین بگین ادامشو بزارم

| مشاهده متن کامل بحث + 3871 بازدید | 15 پست

هوا تاریک شده بود وازهیچ کس خبری نبود

روی تخت بزرگ ونرم  دراز کشیده بودم و به عکساش خیره شدم هرفحشی که از ذهنم رد میشد نثارش میکردم که با کوبیده شدن در به دیوار از جام پریدم وچهارزانو روی تخت نشستم که اراز وارد اتاق شد وپشت سرش مردی خپل و قد کوتاه با کلی وسایل توی دستش وارد اتاق شد

در حالی که سیگار میکشید نگاه کلی بهم انداخت وگفت

-دراز بکش !!

-چیکار کنم؟!

-کری ؟!

گفتم دراز بکش میخواد روی بدنت خال بزنه!

با ترس از جام بلند شدم وگوشه ی پیراهنشو گرفتم و با قیافه ای مظلوم بهش گفتم

-اراز نکن! من دوست ندارم !اصلا از خال بدم میاد!

بابا بهت ثابت نشد که من اون دختره نیستم ؟!

ولم کنید دیگه!!

با بیرحمی روی تخت هلم داد وبا صدای بلند فریاد زد

-کاری نکن که دوباره راهمون به اتاق شکنجه بیافته!!

شنیدی؟!

هر کاری میگم بی چون وچرا باید گوش کنی ! حالا هم بی صدا بتمرگ روی تخت فقط دستات وقسمت های معلوم بدنتو خال میزنه نه همشو !

فکر‌شلاق و شکنجه عذاب اور بود چه برسه تو موقعیتش قرار بگیری

ناچار از روی ترس روی تخت دراز کشیدم و دوستش شاهین شروع به خال زدن شد

اول از دستام شروع کرد درست مثل طرح خالکوبی دست اراز واسم خال میزد

دردش غیر قابل تحمل بود مخصوصا برای منی که خیلی جون پرستم

وقتی که خال روی دستام تموم شد یه چنتایی رو هم روی مچ پام خالکوبی کرد

قرار شد برای فردا برای ترمیمش دوباره بیاد

بارفتن شاهین روی تخت دراز کشیدم وبه دستای خالکوبی شده ام زل زدم

همه تصاویر برام بی معنی بود فقط یه تیکه ی کوچیکش عکس اراز بود رو فهمیدم

اراز روی تخت پرید و همینطور که به پهلو دراز کشیده بود به چشمای رنگیم خیره شد وبا شیطنت لب زد

-خودم اینجام وتو میخ عکسم شدی ؟!

به چشمای قهوه ایش خیره شدم وگفتم

-چرا ولم نمیکنید ! الان خانوادم نگرانمم !

باصدای خش دارش گفت

-مِن بعد خونه ات اینجاست وخانوادتم منم!

همه چی رو باید فراموش کنی

از جاش بلند شد و بی توجه به منی که با دهن باز نگاش میکردم از اتاق بیرون زد



من همون دختری هستم که تو ۱۶ سالگی بهش تجاوز شد........مامان چرا به من باور نداری؟مگه دست خودم بود بهم تجاوز شد.......میدونم از اینکه منو به دنیا اوردی پشیمونی.........من عامل تمام بدبختیای تو هستم.........میدونم داداش دوقلومو بیشتر از من دوست داری.......مامان چرا منو مجبور کردی به خاطر تو تاپیک بزنم و چند کاربر بهم توهین کنن......ولی یه ذره منو تحمل کن قول میدم تنهات میذارم که راحت شی.......مامان چرا وقتی من مجرد بودم منو مجبور کردی بی بی چک بذارم فقط به خاطر اون حرف فالگیر........با اینکه منو دوست نداری ولی یه تار موی تورو با دنیا عوض نمیکنم......فقط قول بده به خاطر من گریه نکنی چون من تو این دنیا مسافرم......اگه مردم بیا این امضا رو بخون تا بفهمی من قصدم ناراحت کردن تو نبود کاشکی میتونستم بهت بگم چه قدر دوست دارم ولی تو به من شک میکنی به من اعتماد نداری.......
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  5 ساعت پیش
توسط   naziiiiiiiiiiiii6971  |  5 ساعت پیش