سلام پارسال رفتم خونه پدربزرگم همه خاله هام ودایی هامم بودن اونجا بهد من خیلی کار کردم بقران از صبح زود تا,شب ساعت12کار میکردم ظرف میشستم غذا میپختم بعد خاله ام همسن خودمه زایمان کرده بود حتی لباس جیشی ها بچشو دادن من شستم. حالا من توخونه ى خودمون اصلا کار نمیکنم. ولی اونجا ازم کار سنگین کشیدن.منم سکوت میکردم. خاک توسرم.اونوقت یه دخترخاله ای دارم انگارگاویه همش مبخورد ومیخوابید.الان از پارسال همش خودمو سرزنش میکنم.بد من تونیک زیاد دارم پارسال ک رغتم اونجا فقط ى تیشرت و یه شلوار بردم فک کردم یکی دوروز میمونم. مامانم بهم گفت اولا دو روز بیشتر نمون دوما لباس پوشیده ببر. من احمق گوش ندادم الان همه فک میکنن لباس ندارم. ب نظرتون همبشه یادشون میمونه این جریانا؟
بخدا ازبس فکر کردم عصبی شدم.اخه من مجردم.جلو عروس و داماداشون بد شد الان میگن این لباس نداره و همه کارا رو دوشش بود.بعد بخدا همیشه هم غرور داشتم ولی له شد همش بد نگام میکردن چون زیاد کار میکردم.
حالا من به غلطي كردم هيچوقت يادم نميره دوست مادرشوهرم دعوتمون كرده بود مولودي منم تازه هروس مادرشوهرم گفت برگشت پياده روي مي كنيم تا خونه من تيپ معمولي زدم رفتم انگار عروسی بود همه لباسای مجلسی خاك برسرم من خونه آشناها هم معمولي نميرفتم ،هيچوقت يادم نميره چند روز بعدش رفته بودم خونه مادرشوهرم، مادرشوهرم گفت اين لباست خیلی خشکل تر از اونی که تومولودی پوشیده بودی
هواي نبودنت داره خفه ام ميكنه بابايى لطفا براي باباي آسمونيم صلوات بفرستين🖤خداي من شكر
آره یه هفته پیش مادرشوهرم مهمون داشت (خونمون ویلایی باهاشون توی یک حیاط مشترک هستیم ) ، اومد پایین پیشم گفت مهمون دارم شماهم شام بیاین دورهم باشیم گفتم باشه رفتم اینقدر ازم کار کشید تازه من باردارهم هستم شب از کمردرد تا ۳ نصف شب خوابم نبرد ای کاش یه کم دلسوز بود منی که اینقدر احترام میزارم ،قبلا که غذامون باهاشون مشترک بود الان چندماهه جدا کردم ببین من چه عذابی می کشیدم
نه عزیزم تو خانومی کردی ولی تجربه شد جایی میری حتی برامدت کم لباس ببر فوقش میمونه تو ساکت برمیگردونی
اعصابم از این خرده ک اونا تو ذهنشون میگن حتما لباس نداشته.بدم میاد کسی دز موردم بد فکر کنه. اخرشم هیشکی ازم تشکر نکرد از بقیه ک تماشا چی بودن تشکر کردن انگار من کلفتشونم
پس یادت باشه از این به بعد حرفشو گوش کن اون خانوادشو بهتر از شما میشناخته
اره. الانم بهم میگه خوبت شد از حرف من ک مادرتم گوش ندادی رفتی ابروت رفت همیشه سنگین بودی ولی خودتو زیر سوال بردی وقتی هم فهمید لباس جیشی دختر خالمو شستم انقدر عصبلنی شد گفت ابروی خودتو بردی چرا لباسا بچشو شستی. بخدا من زورشونو نداشتم اونجا