من بعد از ازدواجم خیلی درگیر کارای اونا هستم. حدود نصف ماه به خاطر نوع کار همسرم اونجا هستم.(پدرم رو هیییچ طوری نتونستم راضی کنم خونه خودم تنها بمونم) حالا بهغیر از اون که تو اون تایم چون زیاد مهمون دارن و مادرم میگفت مریضه چقدر بار رو دوشم هست. روزهای دیگه ام باید برم و یه سری کارا انجام بدم. قبلا شاغل تمام وقت بودم و الان بچه کوجیک دارم نمیرسم هیچ کار شخصی یا طبق علاقه ام انجام بدم. از طرفی میگم مامان بابام الان بهم احتیاج دارن دور از جون شون مگه چقدر دیگه زنده هستن. ۶۱ سالشونه. ولی واقعا بریدم میرم اونجام همش غر غر مامانم دامادفلانی اینجوره و... داداماد فلانی شغل اش و... شوهر فلانی اینو براش خرید اونو گفت و... بدتر خسته میشم.
نرم هم عذاب وجدان نمیزاره.
گفتم ببینم بقیه چیکار میکنن ؟