13سالم بودگیر داده بود که بیاییم بابا بچم ولم کنید
یکی از فامیلامون هم18سالش بود هی میگفت بهم من 18سالمه ها توچند سالته اون موقع 14بودم عین خل ها نگاش می کردم
یه بنده خدایی هم چایی بهش تعارف کردم گفت انشاالله عروسیت گفتم مگه نفرین می کنی بهش برخورد
یه سال بعداش زنگ زد واسه پسر برادرم بیاییم