اینم بگم یکی از فامیلامون مثلا چشم اش منو کرفته بود منم بدام میومد ازش چون خیلی نگاه می کرد ادم معضب میشد هر جا می رفتیم جلو روی من می شست چشم می نداخت تو چشمم خونشون دیگه نمی رفتم من بودم عین خاله زنک ها میومد بقل ما میشست چی می گیم
مامان اش هم خاستگاری کرد مامانم یه چشم غره خوشگل رفت
خداروشکر ازدواج کرده زنش خعلی خوبه خوشبخت بشوند♥♥
ولی تا الان هرچی بوده پسرها کجو کوله گیرم اومده تهش شاگرد مغازه
من منتظر دکترم