2777
2789
عنوان

سلام کیا این ماه زایمان میکنن ؟

354 بازدید | 37 پست
بیاین کنار هم باشیم و این روزای اخر رو با هم بگذرونیم
نگران فردا نباش خــدا از قبل آنجاست ... خدای مهربونم نذار هیچ زنی تو حسرت مادر شدن بمونه ...
من امروز غروب میرم دکتر و تاریخ دقیق زایمانم مشخص میشه به احتمال قوی 16 اذر سزارین کنم
نگران فردا نباش خــدا از قبل آنجاست ... خدای مهربونم نذار هیچ زنی تو حسرت مادر شدن بمونه ...

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اومدم بگم خوش به حالتون من اردیبهشت زایمان میکنم
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
الی جون خوش به حالت که انقدر به دیدن فرشته ت نزدیکی اصلا به خودت استرس نده عزیزم ایشالا به سلامتی نی نی نازتو بغل کنی چرا با بیحسی سز نمیکنی ؟
نگران فردا نباش خــدا از قبل آنجاست ... خدای مهربونم نذار هیچ زنی تو حسرت مادر شدن بمونه ...
لیلا جان ماههای اول زود زود میگذره ولی ماه اخر هر روز معادل ده روزه نمیدونم چرا تموم نمیشه هرروز صبح که بیدار میشم میگم اخیش خدا جون شکرت یه روز هم نزدیکتر شدم
نگران فردا نباش خــدا از قبل آنجاست ... خدای مهربونم نذار هیچ زنی تو حسرت مادر شدن بمونه ...
انالی جون دکترم فقط بیهوش میکنه، از این میترسم نکنه از اون ماسکهای پلاستیکی بزاره رو دماغم اونجوری بیهوش کنه اخه میگن بوی بدی داره چون تو فیلم ها دیدم اکثرا برا بیهوشی ماسک میزارن خدا کنه لااقل با امپول بیهوش کنه
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته