من مادرم با مادربزرگم و خاله هام بحثشون شده بود به اونا گفته بود حق ندارین با بچه های منم حرف بزنین و قیدتونو زدم و فلان.. درصورتی ک پدربزرگم ک تبریز هستن برای من میوه فرستاده بودن ک مامانم فهمید گف نمیخواد و بریز دور چه بلوایی ک راه ننداخت سر میوه .. حالا روجهازی خاله کوچیکمه من باترس به مادرم گفتم مامان خاله واسم میوه اورده بود منم زیاد تعارفش نکردم بیاد خونه اونم گف میدونم من دارم میرم روجهازی خالت زشته خواهر بزرگم تو هم بیا اونجا ببینیم همووو اخه مادرمم تبریزه خالم تهران.. حالا شوورم میگه خودت میدونی اما دلم نمیخواد چیکار کنم بنظرتون؟