سلام
لطفا متن منو بخونید
خیلی به کمک احتیاج دارم
زندگیم خیلی بدتر از اون چیزیه ک میشه تصور کرد
هیچ کسیو ندارم کمکم کنه
من اسمم غزله
15 سالمه
اهل شیرازم
من پدر و مادرم دارن طلاق میگیرن
الان با مادرم زندگی میکنم
مادر من دوسپسر داره
طوری ک دوسپسرش الان تو خونه ما هست
و میشه گفت با ما زندگیه میکنه تو خونه ما
مادر من اصلا بهم فکر نمیکنه
دوسپسرای مامانم تا حالا میخاستن کلی بهم دست درازی کنن تازه پسر خالمم و پسر داییم هم همینطور
من دختری هستم که عین پسرا هستم
اینجوری ک مثل پسرا لباس میپوشم و اخلاق و رفتارم مث اوناس
با اینکه دخترم.
فوتبال بازی میکنم
کشتی میگیرم
بازی های جنگی میکنم مث پابجی کالاف فوتبال و هر چیزی
حتی اینجور ک یبار به خانومه در خونش بدبخت کلید یادش رفته بود رفت به پسر همسایشون گفت بیا از در برو بالا در رو برا من باز کن کلید ندارم
بعد من گفتم اگه میخاید من درو براتون باز کنم
از در رفتم بالا درو بازکردم براش
اومدم بیرون دیدم پسر همسایشون با یه نرده بوم تو کوچه هستش در ضمن من هر روز تو خونه خدمون از دیوار میرم بالا میرم رو پشت بوم
کلن همه چیزم مث پسرا هس
بعدا من هر وقت پسری بهم نزدیک میشد کاری میکرد بترسه فرار کنه
یبار رفتم خرید یه پسره افتاد دنبالم و شروع کرد به چرت گفتن
اومدم تخم مرغ گرفتم دستم بزنم تو سرش
ک فرار کرد
کلن با پسرای هیز و هول رابطه خوب ندارم
و اینکه تا یه روز یکی اومد تو پارک بودم هر کار میکردم پسره نمیرفت کل پارک جنت شیراز دنبالم بود
به بهونه ساعت و خراب بودن گوشیش چون شماره من نیست و فلان و بلان
اولین عشق واقعیم بود و هست
و اونو هر روز میدیدم
من خیل خجالتی بودم حتی نگا هم بهش نمکی دم با فاصله راه میرفتم باهاش ازش دور میشنستم
و اینکه حتی به فکر این بودم ازش جدا شم
چون زیادخدش ندارم رل مل و عشق مشق داشته باشم
و نمیدونم چی شد
ک بهش وابسته شدم اونم خیلی
مامانم اجازه نمیده برم بیرون و نمتونم ببینمش
و این برام شده بدترین مشکلم
و من تصمیم گرفتم به مامانم درمورد اون بگو در هفته آینده
و خیلی میترسم ک مامانم چ عکس و العملی نشون بده
بگم ک مادرم اصلا به فکر من نیست و اینو خدش اقرار کرد ک به یه آدم غریبه بیشتر از بچه خدش اهمیت میده و سرش به سنگ خورده بود
مادرم خیلی منو اذیت و آزار میده و منم چون داره از بابام جدا میش با گفتن اینکه میرم پیش بابام و یا پرورشگاه تهدیدش میکنم
و میگه برو و وقتی وسایلام بر میدارم میخام برم نمیزاره
و تصمیم گرفتم بهش درمورد دوسپسرم بگم
ولي نمیدونم چجوری م مادرم آدم خشنی و تندی هس میترسم تو یه فضا باز بگم داد بزنه یا بزنه دنبالم یا هر چیز دیگه
و اینکه اگر مامانم باهاش کنار نیاد میخام برم پرورشگاه چون جایی ندارم ک برم و به خوبی ازم نگه داری کنن هر جا برم چشم رومه میخاد بهم دس درازی شه بجز خونه باباجونمم ینی همون بابای بابام
و اونجا میترسم برم نمیدونم اگه برم چي میشه
حتی یبارم فرار کردم رفتم همشون خوشحال شدن دیدن منو ولی مامانم اومد باز منو برد
و اینو بگم ک پدر مادر درستی ندارم ازم نگه داری کنن
مادرم ک دوسپسر داره بابام هم اعتیاد داره
من واقعا نمیدونم ک چیکار کنم بینید برا دوتا چیز ازتون کمک میخام یکی برا اینکه چجور درمورد دوسپسرم به مامانم بگم
و اون یکی اینکه بنظرتون چیکارکنم برم پرورشگاه یا نرم پیش مادرم بمونم یا بابام لطفا جواب بدید چون واقعا برام سخته تو این سن این تصمیماتو بخام بگیرم به یه راهنما احتیاج دارم
اگه غلط املایی چیزی داشتم شما به بزرگیتون ببخشید
خیلی ممنون از اینکه متن منو خوندید
✌🏻🙏🏻