من مادرم اینا و خواهرم اینا ی شهر دیگ هستن دیروز اومدن خونه ما شام حالا امروزم رفتن خونع داییم اینا .ماهم رفتیم نهار خوردیم گف پاشو بریم .میگم بزا بمونم اینا دو س ساعت دیگ میرن منم میرسونن .داد میکشه هرجا میری با شوهرت برگرد خونت گفتم خب سالی دو بار مامانم میاد چ اشکالی داره بزار یکی دو ساعت بمونم پیشش.ن من بهت رو دادم از خودت در اومدیی و کلی حرف دیگع .میگچرا مثل خواهرت خاله ت لباس نمیپوشی خب اونا ۱۰ سال بیشتر ازم بزرگترن هر کی ی سلیقع ای داره خیلی ناراحتم منو رسوند همچین گاز داد با ماشین رف .خیلی ناراحتم چرا ما زنا انقد بدبختم اخع چرا حرفاشو میگع میره هرجا دلش میخاد .دلم میخاد منم برم خیلی دلم شکستع