شهر غریب زندگی کردن دور از خانواده خیلیم خوبه

چند سالته، چند وقته ازدواج کردی؟

من ۲۶ سالمه ، ۴ ساله اومدم، سال اول فقط شهر خودمون بودم که سیاهترین سال زندگیم بود، یبار بابام اومد دم در خونمون منو ببره که نرفتم بعدش از خدا خواسته رفتم شهر دیگه با آرامش زندگیمو کردم 

من الان باردارم چند روز دیگه بچم دنیا میاد ب امید خدا

مرسی عزیزم آره خداروشکر از تنهایی در میام دیگه، بچم پسره، ۲۴۰۰ خرید کرد مامانم برام بقیه شو خودم خریدم حقوق دارم، یه تومنم چند روز پیش بهم داده بود ولی میخوام برگردونم به کارتشون نمیخوام منت این پولا رو سرم باشه همین یه ساعت پیش تو اتاق بودم داشتم کلیپ نگاه میکردم تو گوشیم مامانم اومده میگه اگه فکر میکنی شوهرت بهتر از ما هواتو داره میتونی بری من خندیدم گفتم ای حسود  من کی همچین حرفی زدم، گفت نه اینو مطمئن باشه اون اندازه ما سه تا دوستت نداره هواتو نداره گفتم الان چیشده باز... زده زیر گریه میگه بابات از همون بچگی میگفت تو چشم سفیدی... اینو که گفت چنان قاطی کردم دیگه نمیفهمیدم چی میگم فقط داد میزدم و گریه میکردم ، الهی بمیرم برا بچم که همچین استرسی بهش وارد شد،چند لیوان آب قند خوردم دراز کشیدم تکون خورد به خودم قول دادم هر کدومشون حرفی زد دیگه جواب ندم بخاطر پسرم چون اگه بخوام جواب بدم خیلی عصبی میشم گناه داره این طفلک، جالبه اون وسط به من میگه خودتو کنترل کن تو چجور مادری هستی که با بچه تو شکم انقد داد و بیداد میکنی گفتم تو چجور مادری هستی که به دختره حاملت رحم نمیکنی یک روزه دارید با اعصاب من بازی میکنید، مجبورم بچمو اینجا دنیا بیارم ولی با این وضع فکر کنم بعد زایمان برم خونه خواهرشوهرم بهتر باشه تا بچم از آب و گل درآد زود برگردم خونم، یبارم دکتر بردنم که منت اونم گذاشت این چندرغاز پولم برمیگردونم بهشون که منت سیسمونی رو سرم نباشه 

سلامت باشی عزیزم فعلا که نابودم، بخون چیشد، نگران بچمم

۲۶ سالمه، ۵ ساله ازدواج کردم

مجبور شدم بمونم وگرنه قصد نداشتم حالا حالاها بیام تهران، هرکاری میکنن بعدا منتشم میذارن، بعد میگن ما برا تو همه کاری میکنیم خب میخوام نکنید وقتی دو روز دیگه قراره منت بشنوم، دلم شوهرمو میخواد همین دیروز برگشت سرکارش که شنبه دیگه بیاد بمونه ، میخوام تو بغلش زار بزنم، حیف که این حرفا رو به هیچکس نمیتونم بزنم خواهر ندارم برادرم کوچیکه و پررو، اینم مامان بابام، اگه اینجام نبود دق میکردم