اینارم اخه باور ندارم مرگ برای من یعنی پایان و ادامه ی چرخه ی بدنم به شکل کربن در خاک
اما چند سال پیش خواب دیدم مردم تنها خوابیم هست ک دقیق یادم بود با صدای اذان پریدم ماه رمضون بود
تو خواب کور بودم دستم ب دیوار بود یه هیولاهایی با صدای وحشتناک دنبالم بودن منم نمیدیدم دستم ب دیوار بود و هی سعی میکردم بدوم که یکی دستمو گرفت گفت اینجا یه پنججرست ازش بپر بیرون بعد بهم گفت نترس تو مردی من حواسم بهت هست بعد بردم یه جا گفت اینجا دارن سینه میزنن محرم بیا
اومدم برم توش خس کردم دارن با چوب میزننم
اومدم بیرون
گفتم اینجا منو کتک میزنن سینه نمیزنن
گفت نه بیا اشتباه میکنی طاقت بیار بعد حس کردم باز با چوب کیزننم تا کم کم دردا کمتر شد چشمم باز شد دیدم یه جمعیت عظیمی دارن سینه میزنن به من گفت برو نماز خونه بشین استراحت کن
رفتم یه زنه با مانتو خاکی نشسته بود رو صندلی حس کردم قبر کنه گفتم اینجا کجاست
گفت اینجا اخره بهشت سه بار گفت
گفتم پس میتونم از خدا چیزی بخوام گفت اینحا نه
اما بلند شدم گفتم توروخدا خانوادمو ببینم رفتم دیدم مادرمو خواهرم دارن گریه میکنن خواهرم گفت حس میکنم هنوزم اینجاست بعد رفتم پیش ظوهرم ک اون موقع دوست پسرم بود داشت گریه میکرد میگفت تو منو دوست نداشتی ک رفتی
حالا با این ک خواب بود تحت تاثیره ماه رمضون دیده بودمش اما اون زمان حس کردم مرگ هیچ ترسی نداره جز ام ندیدن عزیزاتولی باور کن حرفمو ک اینا همه خرافات محض هر کسی پیرو دینی خودشو میبینن هندوها کریشنارو میبینن مسیحیا مسیحو