آخه خودش تو اتاق هست بعد یه چیزایی رو میپرسه دیگه حرف پیش میاد بعد من اصلا نمیدونستم دیشب دیگه خیلی فکر کردم که چرا اینجوری شد یدفعه فکرم رفت سمت این که نکنه چشمش شوره
آخه راجب درسام هم یه چیزی براش تعریف کردم گفتم من دیروز بخیه زدم تو اتاق عمل از فرداش دیگه حال نداشتم برم کارآموزی اصلا وقتیم میرفتم همش یه جا نشسته بودم حوصله نداشتم کاری کنم