مادرم از وقتی خواهرم ازدواج کرد جو گیر شد وبا من وشوهرم دعوا راه انداخت تو حاملگیم وقطع رابطه کرد شوهر خواهرم پسر خالمه.چون پسر خواهرشه مادرم دوستش داره دامادمونو وهواشونم دارن مثلا یه اپارتمان دادن مفتی بشینن وهر روز بهشون سر میزنن در صورتی ک حتی بچه منو ندیدن تا حالا مارو جایی ببینه مادرم روشو برمیگردونه یا بچمو نگاه نمیکنه اصلا.درصورتی ک منتظر باردار شدن خواهرمه همش.همه این کارارو هم بی دلیل انجام میده حتی ازدواج من زوری بود مادرم باعث شد تو سن کم نمیدونم چی کار کنم فقط حرص میخورم.از خواهرمم متنفرشدم.فردا روز بعد از عقد خواهرم من وشوهرم رفتیم در خونه بابام تا ظرف هایی ک داده بودنگم برای مراسمشون پس بگیرم مادرم در رو رومون باز نکرد بابامم خونه نبود.و خیلی کارهای دیگه مثلا پشت سر من مادرم پیش مادرشوهرم بد میگفت.چی کارش کنن این مثلا مادرو؟هر کارم بکنه بابام طرفشو میگیره حتی اگر حق باهاش نباشه.
قطع رابطه کن
میدونم خیلی سخته ولی سختی رفت و آمد باهاشون بیشتره
حق داری اینو‌دیگه نمیدونم چی بگم
مامان من همچین اخلاقایی داره من سعی میکنم دنبال حرفشو نگیرم الان هفت ماهه قطع رابطه ام‌روزای اول میشنیدم تهمت دزدی بهمون زده و هزار تا حرف ولی اصلا نه حرفی زدم نه پیغام پسغام فرستادم حتی میخپاستم زنک بزنم به دایی مامانم توضیح‌بدم که چی شده حرفاشو باور نکنن شوهرم نذاشت کفت همه تورو میشناسن مادرت هم میشناسن بیخود اعصاب خودت و خورد نکن که بخوای خودتو ثابت کنی اصلا هم برات مهم نباشه ویا پشت سرت میگن من فقط سپردم به خدا و دیگه سکوت کردم
بیشتر ازون چیزی که فکرشو کنی زخم خوردم
مامان من جلو شوهرم تهمتی به من زد که هرکی دیگه بود شاید زندکیش به هم میخورد
ولی من همیشه براش دعا میکنم اونم دست خودش نیست عصبی میشه نمیفهمه چی میگه و این اخلاقش باعث شده عیچکس کنارش نمونه الان خیلی تنهاس دلم خیلی براش میسوزه ولی کاری کرد که شوهرم کفت تا عمر دارم نمیخوام ببیننمش
