اگه خواب بود خوب بود رویا بودخوب بود هرچی که بود خوب بود ولی باور نمیکردم واقعیت باشه شروع کرد به حرف زدن از حسش از احساسش از وقتی که بهم علاقه پیدا کرده چطور منو دیده اون منو قبل من دیده بود تو خیابون وقتی پشت چراغ میمونیم منو تعقیب میکنه با مامانم میبینه میایم پارک ومیمونه بعدش تصمیم میگیره بیاد پارک و ورزش کنه و یجورایی به من نزدیک بشه
راستیش داداشش باشگاه بدنسازی داشت من قبلا با خودم میگفتم خب چطور باشگاه نمیره میاد پارک گفتم لابد هردوشو دوس داره و یکی دوبار مادرشم گفته بود سامان جالب بوده برام میاد این پارک پیاده روی
ولی رفتارش طوری بود که به عقل جنم خطور نمیکرد
و اینکه چرا راحله رو میخواستن بیان خواستگاری
گفت من به مادرم گفتم کوچیکه و مامانمم به مامانت گفته حتی من خودم پیشنهاد دادم به مامانم که به مامانت بگه وصلت کنیم ولی مامانت گفته ما رسم دارید اول باید بزرگه شوهر کنه خوبیت نداره کوچیکه بره بزرگه بمونه دیگه دیدیم زشته گفتم میریم جلو فوقش با خواهرت حرف میزنم میگم من روشنک رو دوس دارم