من چند روز پیش تاپیکخیانت نوشتم.اون روز خیلی ناراحت بودم.الانم دارم این اتفاقاتو میگم چون تازه تونستم به خودم بیام.
اون روز شوهرمرفت سرکار و منم گوشیشو گرفته بودم.
در خونه رو از پشت بستم .تو گوشیش فهمیدم با دو تا زن دوست بوده و براشون پول میفرستاده.
از سردرد داشتم میمردم. حالم خیلی بد بود.تا اینکه شب شد.حس کردم ماشینش توی کوچس. گفتم حتما توی ماشین میخابه.آخر شب حدود ساعت ۴ بود.
اصلا خوابم نمیبرد.گفتم برم صداش کنم تا برای آخرین بار قبل طلاق باهاش حرف بزنم.
صداش کردم اومد خونه.گفت میدونم چندین باره منو بخشیدی و طلاق میخای و دیگه راه برگشتی نیست اما من قرص برنج خوردم😳شوکه شدم اصلا باورم نمیشد.با گریه رسوندمش بیمارستان در حالیکه بشدت قلبم میزد و نفسم تند تند شد.😔😔😔
فهمیدم حدود یکهشتم قرص برنج و خورده.بهم گفت اگه فردا نمیومدی تصمیم داشتم همشو کامل بخورم.
اون روز توی بیمارستان با بدبختی گذشت و من هنوز تو شوکم.حدود ۴ ساله داره خیانت میکنه البته در حد چت و پول دادن به زنای هرزه!
من واقعا سردرگمم نمیدونم با این زندگی چه کنم.لطفا کمکم کنید 😞