ديشب بعد از دو روز ساعت ٤ صبح اومد خونه
انقدر دادو بيداد كرد
منم اصلا از اتاق بيرون نيومدم خيلي تو فشارم
هرچي از دهنش اومد بهم گفت هزار بار بهم گفت بيذات كثافت لجن تو آشغالي انقدر همه درت ماليدن لياقت عشقو نداري
همه ي اين حرفا بخاطر اينه كه گفتم ميوه كمتر ميخريدي فقط همين
الان ٤ روزه پريودم حالا حال بديه اينو كه كنار بذاريم ٢/٣ روزه از خواب بيدار ميشم انقدر تپش قلب دارم كه حس ميكنم الان ميميرم از استرسو فشار
بهم ميگفت بمون تو همون اتاق بيرون نيا حالم از قيافت بهم ميخوره من فقط ساكت بودمو گوش ميكردمو ميمردمو زنده ميشدم
نميدونم چي قراره سرم بياد ولي اينجاي زندگي ديگه خيلي درد داره