دیشب با دوست پسرم که قصدمون هم ازدواجه و خانواده ها در جریانن رفتیم بیرون الان یمدت مریض شده اریتمیش شدید شده واسه همین ازدواجمون عقب انداخته خلاصه رفتیم بیرون ساعت ۷ و خورده ای غروب رفتیم اخه هوا گرمه روز که نمیشه جایی رفت همه شب میرن بیرون ساعت ۱۰ و خورده ای زنگ زد به دوست پسرم برگشته با داد میگه کجایی به ساعت نگاه کردی؟؟؟ساعت ده و نیم شبه بعد پسره برگشته میگه باشه دارم میام شما کجایین؟ داد میزنه میگه قبرستون و بقیشو دیگه صداشو قطع کرد نشنیدم
ولی کرک و پرم ریخت واقعا چرا اینقد روانی بود راستش ترسیدم یکم 🥺🥺
بعد دوست پسرم زنگ زد به پدرش گفت مامان چرا اینجوری میکنه دختره ترسید و این حرفا پدره هم گفت مگه گوشیت رو ایفون بود😐