نه بابا همین الان پسره دانشجو دندون پزشکیه برا خرج تحصیل کار میکنه تو همین سه سال خونه خریده ماشین خریده..... و خلاصه خیلی دست و دلبازه میگه نزیدیک هیفده هیجده تکه کادو اورده برا خونه داییم اونشب همین دختر داییم میگه ساعت بوده توگردنی بوده جعبه موزیکار کتاب.... همه هم گرون....
خب چه اشکال داره بزارن ازدواج کنن دختر داییت اگه به این نرسه رسما دیوونه میشه ولی خدایی چه حوصله ای داره هر روز بره تو صف نون سنگک این یعنی خیلی مسممه من اگه کسی حاضربود هر روز برام بره توصف نون سنگک حتما باش ازدواج میکردم
نگاه کن صبح ها میره ساعت شیش تا هشت و نه تا پسره بیاد بیرون و لبخند بزنه بهش و برگرده خونه انقد این به عشق و هوس افتاده عجیب ولی دعا چیه نمیدونم شایدم باشه انقد این..... شده که نمیدونی میترسم رسواییش همه بفهمن امروز تو کافه انقد گریه کرد گفت پسره خیلی خوبه و با شخصیته و.... خواهرشم همینارو میگفت....
۳۱ سال هم که بچه نیست . بزارن ازدواج کنن دیگه تا کی میخواد نگه ش دارن
مشکل داییت نه دخترداییت!بایدبااون صحبت بشه
اجازه بده حالاکه عشق دختردایی همه جاپخش شده
حداقل خودپسره تصمیم گیرنده باشه
اگرمیخوادش ازدواج کنن
واگرنه خودش بگه نه
بی کس وکاربودن عیب وعارنیست
کدوم شهرین
اگه زنش بشه راحته.ن مادرشوهروخواهرشوهرنه جاری
داییم تو ده کلمه پنج کلمه میگه پسره خوبه ولی میگه نه بیشتر از طرف زن داییمه دختره نه افتاب دیده نه مهتاب نه... خواهرش میگه یکسره میره مزون و خیاطی و آرایشگاه و کیف لوازم آرایش تو کیفش میزاره خیلی به خودش میره میگه روزی که پسره بییاد از خونه بهش لبخند بزنه تا شب مثل فنره
یکی با داییت صحبت کنه رضایت بده ازدواج کنن اینا باهم
