بیایید یه ذره دلم آروم شه .
یهو تپش قلب گرفتم و بهش آروم گفتم یه ذره بغل و محبت خونم کم شده و اونم الکی گفت پهلوم گرفته و نمیتونم برگردم و منم که از قبل ازش دلخور بودم گفتم تو دعوا یه وقت حرفایی میزنی من بعدا صدبار میمیرم و زنده میشم و امروزم حالم بد بود به خاطر حرفای قبلیت بود به خدا به آرومی تمام گفتم و بعد شروع کرد به دری وری گفتن و یکربع ببخشیدا زر زد که دیگه من فقط اشک ریختم و حرف نزدم و از اتاق اومدم بیرون .
می گفت تقصیر دوستاته ، تو ۴۵ سالت شده حرفای دخترای ۱۴ ساله رو میزنی من دیگه برام حل شده ست بغل و اینا ،همش فکر اینی که به خودت برسی و خلاصه......
چیکار کنم ،خسته شدم، دارم تباه میشم ،فقط به خاطر بچه هام موندم