بچهها من چند ماهه که عقد کردم. تو این چند ماه خیلی سعی کردم با خانواده شوهرم ارتباط برقرار کنم باهاشون رسمی نباشم ولی نمیشه.. من قراره باهاشون تو یه ساختمون زندگی کنم... الان بعد از چند ماه عقد وقتی تو جمعشون هستم خیلی تنهام همشون باهم حرف میزنن ولی منو کسی تحویل نمیگیره حرف هم بزنم جدیم نمیگیرن، برادرشوهرم اصلا نگاهم نمیکنه جاریم حتی جواب سلامم نمیده، با خواهرشوهرم تنها یه اتاق باشیم حرفی ندارم بزنم سکوت مطلقه. من خیلی میخوام حرف بزنم ولی اونا تمایل نشون نمیدن دنباله ی حرفمو نمیگیرن یه جمله میگم با آره یا نه تموم میشه درصورتی که با اون یکی جاریم خیلی حرف میزنن ازش خیلی حساب میبرن حتی شوهرمم ازش میترسه.. با اینکه جاریمم مثل من کم حرفه ولی بقیه سر حرفو باهاش باز میکنن منم فقط نگاهشون میکنم. شوهرم همش گله داره میگه تو ساکتی مغروری ولی واقعا اینجوری نیست. الان من نمیگم مشکل از اوناست حتما منم یه جوری رفتار میکنم که کسی نزدیکم نمیاد ولی نمیدونم چه عیبی داره رفتارم که رفعش کنم. نمیدونم اشکال کارم کجاست.. شوهرم همش میگه برو کار کن برا مادرم تا خوشحال بشه ولی جاریم دست به سیاه و سفید نمیزنه کسی هم جرات نداره بهش چیزی بگه.. ولی شوهر من همش توقع داره من تو آشپزخونه باشم اگه هم مخالفت کنم ناراحت میشه
خب ببین اونا از چه خوششون میاد ببین جاریت چطوره ک اینقدر بالامیگیرنش رفتاراشو ریز درشت زیر نظر داشته باش توهم یکم چخان براشون بیا برانادرشوهرت مثلا شارژ بفرس یا هدیه براش بخر زنگ بزن حالشو بپرس دعوتشون کن خونتون تحویلشون بگیر رفتی خونشون یه جا نشین پاشو مثلاموقع غذا غداهارو بچین خودتو خشک نگیر