دوست داشتن اگه دوست داشتن باشه پر از ناراحتی نیست مثله زندان نیست همشاز جنس ازادیه
خسته شدم از گیرای الکی هیچ دل خوشی از فامیل ندارم از وقتی کوچیک بودن مادر پدرم همش مشکل گشای خانواده های خودشون بودم همیشه فکر میکردم با گذشت زمان همه چی حل میشه ولی همیشه هی همه چی بدتر و بدتر شد هیچوقت مشکلات تموم نشد فقط هی بدتراش شروع شد الانم که کروناست همش خونه ایم اینا هم هی پشت سر هم زنگ میزنن دیگه معزم پوک شد از شنیدن حرفای اینا خدا لعنتشون کنه بجر بدبختی و اعصاب خوردی چیزی ندارن برامون مامانمم هی اعصابش خورد میشه سر من خالی میکنه دعوا میکنیم و قهر وقتیم بهش میگم میگه به تو چه ربطی داره تو گوش نده دیگه خیلی کلافه شدم کم اوردم دیروزم یه دعوای شدید داشتیم با هم حال از همه رفتاراش بهم میخوره یه مدت اصلا دیگه تحمل شنیدن صداشونم نداشتم نمیدونم خاک کدوم کوهو باید بریزم تو سرم واقعا تو بدتر شرایط ممکنم دیگه دارم دیوونه میشم