خانوم دکتر هم گفت من سقط نمیکنم برید فکرتون و بکنید شوهرم گفت ما فکرامون و کردیم.. ایشون هم گفتن نه برید.. بادکتر هم بحث کرد.. خلاصه از مطب با چشم گریون اومدم..رفتیم یه جای دیگه اونجا که قشنگ جلو همه گفت من اینو نمیخوام بچشو هم نمیخوام.. باید سقط بشه.. درکمال بی رحمی..اونجا هم دکتر گفت نمیشه.. ما اون روز حدود 5 تا دکتر منو کشوند برد😔😔اینقدر از من و بچم متنفر بود