6 خرداد بود که بیبی چک زدم متوجه شدم باردارم خیلی یکدفعه ای بود بدون هیچ برنامه ریزی و هیچی جای خوشحالی فقط شوکه شده بودم میگفتم چرا یکدفعه ای اومد چرا اومد بی دلیل وسط زندگیمون هنوز یکسال نیست خونه ی خودمم هنوز میخواستم با شوهرم دوتایی باشیم هزارتا افکار مضخرف از روز اول ویار گرفته بودم حوصله ی کسی رو نداشتم آزمایش رفتم بتا دادم مثبت شد اینقدر حالم بد بود هر چیز کوچیکی بهم بر میخورد با شوهرم بحث میکردم اونم بدتر از من که انگار خودش حامله باشه اونم از کوره در میرفت اینقدر من بگو اون بگو تا رفتم سونو شیش هفته بودش دیگه افتاده بودم رو دور تهوع و استفراغ دو روز، سه روز میشد هیچی نخورم وزنم اومده بود پایین بی جون شده بودم من هنوز حسی به بچه ام نداشتم دروغ نگم هنوز ناراحت بودم که بدون برنامه ریزی اومده